برخلاف نظریه رایجِ «الهی بودن الفاظ و معانی قرآن»، نظریه های مخالفی از سوی برخی اندیشمندان دینی مطرح گردیده که سابقه طرح بعضی از آنها به قرون اولیه هجری برمی گردد. این نظرات اگر چه هیچگاه فرصت غلبه و جریان سازی پیدا ننموده اند ولی هر از چند گاهی با قرائتی نو مطرح و توجه صاحب نظران را به خود معطوف کرده است. این بحث بنا بر حصر عقلی به چهار شکل قابل تصور است. 1)الهی بودن الفاظ و مفاهیم قرآن 2)بشری بودن الفاظ و مفاهیم قرآن 3)الهی بودن الفاظ و بشری بودن مفاهیم قرآن 4)بشری بودن الفاظ و الهی بودن مفاهیم قرآن. این نوشته چهار صورت مذکور را مورد بررسی قرار داده است.
مقدمه
آیات قرآن، معجزه جاوید رسول خاتم؛ «کلام خدا» معرفی گردیده «وَ إنْ اَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلَامَ اللهِ»[1]. و پایه شناخت کلام خدا «وحی» است چرا که وحی مجرای تحقق تکلم خدا با بشر می باشد «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أنْ یُکَلِِّمَهُ اللهُ إلَّا وَحْیًا أوْ…»[2]. از این رو واکاوی مفهوم وحی و تبیین روشن و درخوری از آن مولّد فهمی صحیح یا بهره مند تر از صواب از این مقوله و موضوعات مرتبطی نظیر «الهی یا بشری دانستن الفاظ قرآن» می باشد که این خود نیز راه را برای درک دیگر باورهای قرآنی هموار می سازد، بنابراین از جایی که در آیات قرآن، از وحی به عنوان بستر مکالمه خدا با بشر یاد شده، لذا مقدم بر هر چیز به تعریف وحی به عنوان مناسب ترین مدخل برای ورود به بحث چگونگی تکلم خدا با پیامبر و منبع تولید الفاظ قرآن پرداخته می شود.
تعریف وحی
وحی در لغت عبارت است: از تفهیم خفی[3]. راغب اصفهانی می گوید: «اصل الوحی الاشارة السریعه»[4]. وحی پیامی پنهانی است که اشارت گونه و سریع منتقل می گردد که این انتقال سریع و سرّی در رابطه با انسان ممکن است از طریق: «ایما و اشاره،رؤیایی صادقه، آهسته و درگوشی سخن گفتن یا نوشتاری سرّی و گفتاری رمزی، نگاهی معنا دار و حتی صدایی مجرد و بدون ترکیب و…»[5] صورت گیرد. اما در این تعامل دو طرفه متکلم و مخاطب کیست؟
برای پاسخ به این سؤال با توجه به آیات قرآن «فاعل وحی» و «قابل وحی» معرفی می شود.
فاعل و قابل وحی
در آیات قرآن «فاعل وحی» علاوه بر خدا (نحل68)؛ جن (انعام121) و انس (مریم11) نیز معرفی گردیده است که از سه نوع مذکور آنچه محل بحث ماست. قسم اول یعنی وحیّی است که فاعل آن خداست و «قابل» این قسم از وحی بر اساس آیات قرآن، هم انسان است و هم غیر انسان و در میان موجودات غیر انسان، هم موجودات مادی غیر جانداری مانند زمین (زلزله5)، آسمان ها (فصلت12) و مجرداتی مانند فرشتگان (انفال12) مخاطب وحی الهی معرفی شده اند و در بین انسانها علاوه بر غیر پیامبران (قصص7 مائده111) انسان های خود انگیختهء خدا برانگیختة، مخاطب عالی ترین درجه وحی الهی یعنی «وحی رسالی» قرار گرفته اند و این افتخار ازآدم (ابراهیم13) تا خاتم (نساء163 اسراء39) نصیب همه آنان گردیده است و آنچه در این نوشتار به آن پرداخته می شود بحث پیرامون الهی یا بشری بودن «متن قرآن»؛ محصول وحی رسالی به پیامبر خاتم می باشد.
الهی یا نبوی بودن متن قرآن کریم
از قرون میانه اسلامی نظریه شاذّی وجود داشته که طبق آن لفظ قرآن وحی نیست، خداوند معانی و مفاهیم را به گونه ای به نبی القا کرده و او با زبان و بیان شخصی و قومی (زبان عربی) و با توجه به فرهنگ زمانه و ادبیات و افکار عموم مردم عرب زبان در سده هفتم میلادی در حجاز آن معانی و در واقع پیام را به مردمان آن عصر و زمان و مکانِ معین، انتقال داده است. در این تلقی از وحیانی بودن قرآن، می توان گفت که خداوند مفاهیم را املا کرده و محمد (ص) با انشای خود آن را در قالب زبان و بیان خود به مخاطبانش ابلاغ کرده است. برخی از معتزله چنین نظریه ای ابراز کرده اند. به عنوان مثال در سده سوم معمربن عبادالسلمی معتزلی بر این اعتقاد بود که قرآن یک اثر ساخته انسان است، به آن معنا الهی است که پیامبری که آن را به وجود می آورد مخصوصاً از طرف خدا دارای این موهبت بوده است که قدرت ایجاد کردن آن را داشته باشد.[6] جدیداً نیز بعضی اندیشمندان دینی هم الفاظ و هم معانی قرآن را پرداخته نبی اکرم(ص) می دانند و نقش خداوند را برگزیدن و برانگیختن پیامبر و توانا ساختن وی به چنین سخن گفتن ازطریق وحی می دانند.[7] در مقابل؛ نظریه مشهور و تقریباً اجماعی مسلمانان قرار دارد که می گوید الفاظ و معانی قرآن از سوی خداوند بر قلب پیامبر نازل شده و او آن را عیناً و بی کم و کاست به مردمان ابلاغ کرده است.
اما بنابر حصر عقلی در رابطه با منبع تولید متن قرآن چهار نظریه متصور است: 1. الفاظ قرآن الهی ولی مفاهیم آن بشری و ساخته پیامبر باشند. 2. مفاهیم قرآن الهی ولی الفاظ آن بشری و ساخته پیامبر باشند. 3. الفاظ و مفاهیم قرآن، هر دو بشری باشند. 4. الفاظ و مفاهیم قرآن هر دو الهی باشند.
نظریه اول؛ الهی بودن الفاظ و بشری بودن مفاهیم
قسم اول یعنی الفاظ قرآن کریم الهی ولی مفاهیم آن الفاظِ مرکب، ساخته پیامبر باشد مستلزم فرض گوینده ای برای قرآن است که الفاظ آن را تولید؛ بدون اینکه ابراز معنی خاصی مد نظرش بوده باشد و این مدعای هیچ صاحب خردی نبوده و با هیچ معیار منطقی سازگاری ندارد، زیرا گوینده یک کلام برای ابراز محتوای مورد نظر خود به تولید الفاظ اقدام می کند، به عبارتی الفاظ ابراز شده مسبوق به مفاهیم الفاظ نزد گوینده آنهاست، با اینکه آن مفاهیم در مرحله تولید کلام همراه و همزاد الفاظ می باشند و تنها هنر مخاطب کشف مفاهیم مورد نظر گوینده از تکلم (ترکیب الفاظ برای انتقال معانی مقصود)خود در میان دیگر معانی احتمالی آن الفاظ می باشد نه تولید مفهومی برای الفاظ ابراز شده از سوی متکلم چرا که این نه ممکن است و نه معقول.
نظریه دوم؛ الهی بودن مفاهیم و بشری بودن الفاظ
بعضی از روشنفکران دینی بر این باورند که تنها معانی قرآن از طریق وحی به قلب مبارک پیامبر(ص) القاء گردیده و آن حضرت برای اینکه آن معانی دریافت شده برای همگان قابل استفاده گردد آن را به زبان و بیان خود در قالب الفاظ پردازش نموده است.[8]
پیروان این نظریه، در اثبات نظر خود به دو روش متوسل شده اند:
الف) استناد به آن دسته از آیات قرآن که بیانگر نزول قرآن بر قلب پیامبر می باشند.
ب) محال بودن تولید الفاظ به وسیله موجود مجرد (خداوند و فرشته وحی).
بررسی بشری بودن الفاظ مصحف شریف به استناد آیات قرآن
برخی صاحبنظران دینی برای اثبات دیدگاه خود مبنی بر «بشری بودن الفاظ قرآن» به آیاتی از قرآن استناد نموده اند که ظهور در نزول قرآن بر قلب پیامبر اکرم(ص) دارند آیاتی مانند: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ عَلَی قَلْبِکَ»[9]. و «فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِکَ»[10] و… به این بیان که آنچه در قلب که جایگاه ادراک درونی است راه دارد معناست نه الفاظ. پس معانی و مفاهیم آیات به پیامبر(ص) نازل شده و پیامبر آن مفاهیم را برای همگان در قالب الفاظ بیان نموده است. نصر حامد ابو زید می گوید: «جبرئیل کلمات را به پیامبر تحویل نداده بلکه آنها را الهام کرده است. این فهم با مفادآیه: «فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِکَ»[11] سازگار و همخوان است»[12] سید احمد خان هندی در تفسیر «القرآن و هو الهدی و الفرقان» نظر شاه ولی الله دهلوی را در این زمینه اینگونه نقل می کند: «فقط مضامین و معانی قرآن بر قلب پیامبر نازل شده و بعد خودش آنها را در مقام تعلیم و تفهیم بندگان چون زبانش عربی بوده به این عبارات و الفاظ بیان فرموده است»[13]. با اندکی دقت روشن می گردد، تعابیر به کار رفته در آیاتِ مستمسک،نظر متمسکین را نه تنها تایید نمی کند بلکه نفی نیز می نماید.
نقد آیات مورد استناد
«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأمِینُ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ بِلِسَان ٍ عَرَبِی ٍ مُّبِینٍ؛[14] جبرئیل آن را بر قلب تو نازل گردانید تا خلق را متذکر ساخته و از عقاب خدا بترسانی و به زبان عربی فصیح هدایت کنی». از جمله آیات مورد تمسک برای اثبات «نبوی بودن الفاظ قرآن» آیه فوق می باشد که با دقت در آن شواهدی برنفی«نبوی بودن الفاظ» قابل استنباط است:
1. «ه» در نزل به: مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می فرماید: منظور از ‹هاء› در ‹نزل به› در آیه فوق؛ قرآن است به عنوان کلامی که ترکیب شده از الفاظ، که آن الفاظ هم البته دارای معانی هستند، نه تنها معانی که خود پیامبر به لفظ در آورده باشد[15] به عبارتی این تعبیرِ آیه ناظر بر این حقیقت است که الفاظ و معانی هر دو الهی اند و کار پیامبر فقط دریافت و ابلاغ بی کم و کاست آنها به مردم بوده است.
2. تعبیر «علی قلبک» به جای «علی قلبی».
صاحب تفسیر المیزان می گوید: «در اینجا پیامبر آیه را اینسان (علی قلبک) ابلاغ می فرماید، در حالی که آنچه ظاهر حال بر آن دلالت دارد این است که بگوید: «نزله علی قلبی» دلیل این بیان حضرت به صورت التفات از تکلم به خطاب این است که وی در دریافت و ابلاغ وحی هیچگونه دخالتی نداشته و تنها قلب حضرتش فرودگاه وحی بوده و حضرت مأموریت ابلاغ آن را به عهده داشته است».[16]
3. تعبیر «بلسان ٍعربی ٍمبینٍ».
این تعبیر در آیه مذکور بیانگر نزول قرآن به زبان مشخص یعنی «عربی روشن» است. بدیهی است که عربی زبان بیان «الفاظ» است نه معانی به تنهایی. مرحوم معرفت در این باره می گوید: «اینکه خداوند می فرماید: قرآن را به زبان عربی فرو فرستادیم کاملا صراحت دارد که ساختار لفظی آن نیز با دست وحی انجام گرفته است»[17]. «فَإنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ؛[18] ماحقایق این قرآن را تنها به زبان تو سهل و آسان کردیم»
از جمله دیگر آیاتی که معتقدین به نبوی بودن الفاظ قرآن کریم به آن استناد نموده اند آیه اخیر می باشد، به این بیان که آسان شدن محتوای قرآن به زبان پیامبر اکرم(ص) مبین آسان شدن آن به کمک زبان پیامبر است، به عبارتی پیامبر(ص) مفاهیم غیر قابل فهم یا آنچه فهمش مشکل است را به کمک زبان خود در قالب الفاظ می ریخته و فهم آن را آسان می نموده است و از نظر اینان همین معنای نبوی بودن (غیر الهی بودن) الفاظ قرآن است. در حالیکه فهم مفسرین بزرگ از آیه فوق خلاف این برداشت می باشد.
مرحوم طبرسی ذیل این آیه می فرماید: «فَإنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ؛ یعنی قرآن را آسان کردیم به اینکه آن را به زبان تو که همان زبان عرب است نازل کردیم تا فهم قرآن برایشان آسان شود چرا که اگر آن را به زبان دیگری نازل می کردیم برای مردم عرب قابل فهم نبود یا اینکه (قرائت آن را بر زبان تو آسان کردیم) یعنی به تو توان قرائت آن را دادیم»[19].
مرحوم علامه طباطبایی نیز معتقد است از این عبارت فهمیده می شود که می خواهد از سابقه ای خبر دهد که با آن سابقه، تلاوت و فهم قرآن دشوار بوده و آن اشاره به حقیقت قرآن در لوح محفوظ است، به عبارتی می خواهد بگوید اگر قرآن با آن حال که بود نزد خدا باقی می ماند و آن را به این صورت که الآن هست، عربی و خواندنی اش قرار نمی داد آن حقیقت بلندتر از آن بود که فهم عادی بشر به آن دسترسی یابد لذا خداوند با نزول آن حقیقت متعالی به زبان پیامبر که زبان عرب بود فهم آن را آسان و برای بشر قابل استفاده گردانید.[20]
پس روشن گردید آیات مورد استناد نه تنها دلالتی بر غیر الهی بودن الفاظ قرآن ندارند بلکه برعکس با دقت نظر در آنها می توان به شواهدی بر الهی بودن الفاظ قرآن در کنار تعابیری نظیر: قرائت، تلاوت، ترتیل، کلام الله و… در دیگر آیات دست یافت چرا که از سویی روشن است که الفاظ؛ خواندنی و تلاوت کردنی هستند نه معانی و مفاهیم و از دیگر سو: «استخدام این تعابیر از نظر وضع لغت عرب تنها بازگو کردن اقوال دیگران را می رساند به گونه ای که الفاظ و معانی هر دو از آن دیگری باشد و بازگو کننده صرفاً آن را تلاوت یا قرائت می کند و از خود چیزی مایه نمی گذارد»[21]
و نیز روشن است که کلام انسان، تنها با معانی، کلام نمی شود همانگونه که تنها با الفاظ کلام به وجود نمی آید.[22] بررسی نظریه بشری بودن الفاظ قرآن به استناد امتناع تولید لفظ به وسیله موجود مجرد
گروه دوم از معتقدین به نبوی بودن الفاظ قرآن با معرفی پیامبر به عنوان پردازشگر الفاظ قرآن برای بیان مفاهیمی که خداوند به ایشان القاء نموده، این راه را تنها راه ممکنِ سخن گفتن خدا و تولید متن مصحف شریف دانسته و تولید الفاظ قرآن به وسیله خدا (موجود مجرد) را منتفی و محال می دانند و در عین حال معتقدند: «سخنی که این ولیّ موید و فانی در خدا می گوید همان سخن خداست! و این است معنی آنکه «گرچه قرآن از لب پیغمبر است/ هر که گوید حق نگفته کافرست» از لب پیامبر یعنی جوشیده از شخصیت او که جبرئیل هم در او گم است. بلی «مصحف ما مستفاد از مصطفاست» و مگر سخن گفتن خداوند راهی دیگر هم دارد. شما اگر راه حل دیگری برای تبیین معضل سخن گفتن خدا دارید بیان بفرمایید»[23].
از آنجایی که«تکلم خدا» باپیامبر عامل به وجود آمدن الفاظ قرآن کریم می باشدلازم است ابتدا مفهوم «تکلم»؛ امکان تکلم خدا به روش متعارف بشر (از طریق الفاظ وعبارات) و سپس مکانیزم تولید الفاظ و لوازم و مقدمات آن را مورد کنکاش قرار دهیم.
1 .تکلم خدا
در قرآن بستر تکلم خدا با بشر وحی معرفی شده است: «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أنْ یُکَلِِّمَهُ اللهُ إلَّا وَحْیًا أوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أوْ یُرْسِلَ رَسُولا ً فَیُوحِیَ بِإذْنِهِ مَا یَشَآءُ إنَّهُ عَلِیّ ٌ حَکِیمٌ؛[24] هیچ بشری را نرسد که خدا با وی سخن گوید مگر از طریق وحی یا از وراء حجاب یا…» پس وحی در این آیه گونه ای از سخن گفتن خدا با پیامبر است اما آیا مراد از سخن گفتن خدا در این آیه حقیقت سخن است؟ (چیزی مانند مجاز، استعاره و… نیست؟).
صاحب تفسیر المیزان معتقد است در این آیه منظور از سخن گفتن؛ تکلم واقعی است چون استثناء «الا وحیا ً» تمام نیست جز آنکه؛ کلامی که مدلول «ان یکلمه الله» است حقیقت سخن گفتن باشد.[25] پس روشن است که در پدیده وحی، خداوند با مخاطب خود به معنای واقعی، سخن گفته و تکلمی که در وحی اتفاق می افتد حقیقت تکلم است.
حال که خداوند با بشر به معنای واقعی تکلم نموده، معنای کلام چیست و خداوند چگونه با پیامبر تکلم نموده است؟
کلام عبارت است از: فهماندن ما فی الضمیر، به وسیله اصوات مرکبی که از روی وضع و قرارداد دلالت بر معنا کند و کلام به این معنا (دقت شود) مخصوص انسان اجتماعی است نه موجود غیر اجتماعی دیگر. یعنی انسان در غیر ظرف اجتماع کلام ندارد؛ چرا که در زندگی غیر اجتماعی نیاز به همکاری ندارد و چون نیاز به همکاری ندارد نیازی به تفهیم و تفهم هم ندارد و زمانی که نیازی به مفاهمه ندارد، نیازی به سخن گفتن هم ندارد.
خلاصه استدلال:
زندگی مدنی و اجتماعی نیازمند همکاری اعضاء است. نیازمند مفاهمه است. نیازمند مکالمه است، (کلام) یعنی: فهماندن ما فی الضمیر به وسیله اصوات مرکبی که از روی وضع و قرارداد دلالت بر معنا می کنند.
و آن اصوات مرکب برای تولید نیازمند حنجره ای است که صوت از آن خارج شود و با مخارج حروف برخورد کند و با دلالت وضعی و اعتباری مقاصد گوینده را به شنونده منتقل کند.
پس سخن گفتن به معنای متعارف در مورد هر موجود مجرد فاقد حنجره منتفی است، حتی خدا و فرشته (جبرییل).[26]
نتیجه اینکه:
الف) خدا با پیامبر واقعا سخن گفته است. (به دلالت استثناء الّا وحیاً در سوره شوری آیه 51).
ب) سخن گفتن خدا با تولید الفاظ و اصوات به شکل متعارف بشر منتفی است. (به دلیلی که بیان شد)
نتیجه: خدا با پیامبر سخن گفته منتها سخن گفتن خدا، به غیر طریق متعارف (به طرز خاصی) بوده است.
حا ل باید پرسید: آیا تکلم به طریقی غیر از طریق متعارف (به طرز خاصی) ممکن است ؟ اگر ممکن است آیا باز هم تکلم به آن اطلاق می گردد؟ اگر پاسخ هر دوسؤال مثبت باشد پس خداوند هم از همان طریق خاص که به آن تکلم هم اطلاق می شود؛ تکلم نموده است و وحی نیز همین شکل خاص سخن گفتن خدا با پیامبر است.
بررسی دو سؤال اخیر:
پاسخ هر دو سؤال مثبت است و تکلم به معنای انتقال مافی الضمیر به غیر، حتی بدون الفاظ ممکن است و به آن تکلم نیز اطلاق می شود مانند روش اشاره، نگاه و…
بدلیل این اصل: در امور اعتباری که در اجتماع انسانی دائر است، اگر اثر و غایت چیزی باقی باشد آن چیز (محدود) باقی است. مثال: تا توزین (اثر و غایت ترازو) باقی است؛ ترازو هم باقی است (با هر شکلی) و تا زمانی نور که غایت چراغ است؛ باقی است؛ چراغ هم باقی است. و این اصل در مورد انتقال معنا (اثر و غایت سخن گفتن) نیز جاری است. یعنی اگر انتقال مفهومی صورت گرفته (باقی) باشد؛ تکلمی هم صورت گرفته، با هر طریقی حتی غیر الفاظ.[27] آنچه مسلم است بین خدا و رسول انتقال مفهوم (غایت سخن گفتن) اتفاق افتاده، پس بنا به اصل بیان شده محدود (سخن گفتن) هم اتفاق افتاده و باقی است و لو بدون الفاظ و به این انتقال معنا، تکلم اطلاق می شود.
از طرفی این نیز مسلم است که: مفاهیم منتقل شده به پیامبر(ص) ازطریق وحی به لفظ تبدیل شده (متن قرآن) و باید هم تبدیل می شد چرا که آن مضمون را نمی توان به همان شکل به مردم عرضه کرد به دلیل اینکه: اولاً) آن مضامین بالاتر از فهم آنهاست. ثانیا) ورای کلمات و بی صورت است پس پیامبر برای اینکه آن را در دسترس همگان قرار دهد، وظیفه دارد به این مضمون بی صورت؛ صورتی ببخشد لذا آن را (مضمون وحی را) به زبانی که خود می داند و به سبکی که خود به آن اشراف دارد و با دانشی که خود در اختیار دارد منتقل می کند. و این یعنی: نقش فعال و تعیین کننده پیامبر در تولید این متن (قرآن). و پذیرش این یعنی اینکه:قرآن جنبه انسانی و بشری دارد.[28] اما باید پرسید آیا تنها راه تولید الفاظ؛ تولید به روش بشری (از طریق حنجره) است؟
2 . نقد و بررسی استدلال گروه دوم
نکته محوری این استدلال، دیدگاه خاص آنها درباره شیوه تکلم خدا یا جبرئیل با پیامبر(ص) در پدیده وحی است. آنها معتقدند این تکلم با الفاظ نبوده و نمی تواند باشد، چرا که تولید صوت نیازمند حنجره بوده و در مورد موجود مجرد فاقد حنجره منتفی است. پس در پاسخ آنها باید ثابت شود: انتقال مفاهیم در قالب الفاظ از غیر راه حنجره نیز ممکن است و به عبارت دیگر تنها مکانیسم تولید الفاظ حنجره نیست.
اگر چه تولید الفاظ و انتقال مفاهیم در قالب آن الفاظ به طریق متعارف برای موجودی غیر انسان اجتماعی و مجرد از ماده که فاقد حنجره می باشد منتفی است.[29] لیکن پاسخ قرآن به این سؤال مثبت می باشد و مکانیسم خاص آن را که طریقی غیر از طریق متعارف می باشد، نیز تبیین نموده است.
آنچه در این زمینه روشن می نماید این است که با توجه به عبارت «علی قلبک» در آیه: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ»[30]؛ پیامبر با حواس ظاهرش (گوش سر) این الفاظ را دریافت نمی کرد. مرحوم علامه طباطبایی می فرماید: شاید یکی از دلایلی که خداوند نفرموده «علیک» بلکه فرمود «علی قلبک»، این باشد که برساند؛ پیامبر با جان و نفسش الفاظ را دریافت می کرد (با گوش جان می شنید) نه با حواس ظاهری همچنانکه فرشته وحی را واقعا می دید اما نه با چشم ظاهری؛ چون اگر این امور با حواس ظاهری اتفاق می افتاد می بایست دیگران هم ملک وحی را ببینند و آن الفاظ را بشنوند در حالی که بارها هنگام نزول وحی کنارش بودند ولی صدایی نمی شنیدند.[31] و اگر می شنیدند که دیگر وحی (پیام پنهان) محسوب نمی شد. پس پیامبر آن الفاظ را می شنید نه با حواس ظاهر. (به دلالت «علی قلبک»).
3 . تبیین شیوه تولید الفاظ قرآن از سوی خدا و جبرئیل و دریافت آن به وسیله پیامبر
مکانیسم «تمثل» که تنها یک بار آن هم در سوره مریم به آن اشاره شده روشنگر شیوة تولید الفاظ قرآن از سوی خدا و جبرئیل است. در این سوره خدای سبحان در داستان چگونگی حضور فرشته وحی نزد حضرت مریم و مکالمه آن دو می فرماید: «…فَأرْسَلْنَا إلَیْهَا رَوْحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرا ً سَویّا ً؛[32] … ما روح خود را به صورت انسانی نیکو بر او مجسم ساختیم»
علامه طباطبایی در رد نظر برخی از مفسرین درباره مفهوم تمثل در این آیه مبنی بر تبدیل فرشته وحی به انسان و برگشت دوباره به حالت اولیه می گوید: «چگونه ممکن است تصور شود که یک فرشته به صورت انسان درآید و دوباره به شکل اول خود برگردد با اینکه ما فرض کرده ایم که این دو مخلوق هر دو هویتی دارند مغایر هویت دیگری و هیچ رابطه ای بین آن دو نیست نه از نظر ذات و نه از نظر آثار»[33].
ایشان معتقد است: تمثل عبارت است از ظهور چیزی برای انسان به صورتی که انسان با آن الفت دارد و با غرضش از ظهور می سازد. مانند ظهور صورتی از جبرئیل بر پیامبر به صورت بشری تمام عیار (دارای دست و پا و زبان و قدرت تکلم و…) چون مألوف و معهود آدمی از رسالت همین است که شخصی رسالت خود را گرفته و نزد ایشان بیاید و آنچه را گرفته از طریق الفاظ ادا کند و در این ظهور؛ محسوس حضرت مریم (یا در موقعیت های مشابه پیامبر اکرم) صورت جبرییل است نه خود جبرییل یعنی جبرییل به صورت انسان در حواس پیامبر محسوس می شود نه اینکه خود فرشته بشر شده باشد، مانند تمثل شیطان در دارالندوه در جمع مشرکانی که برای کشتن پیامبر مشغول مشورت بودند در هیأت یک پیرمرد با یک نقشه جدید ظاهر شد و یا تمثل دشمن در خواب به صورت مار و عقرب.[34]
بنابراین آنچه درتکلم فرشته وحی با پیامبر اتفاق می افتد عبارت است از بیان مفاهیم در قالب الفاظ به وسیله صورتی بشری از فرشته که بر پیامبر ظهور یافته و ایشان نیز این الفاظ را با گوش جان می شنود و عین آن را به مردم ابلاغ می نماید. دقیقا مکانیسمی از جنس آنچه در رؤیا برای انسان اتفاق می افتد، توضیح اینکه: الفاظی که در خواب، انسان از کسی می شنود نه به وسیله حنجره تولید می شود و نه به وسیله گوش سر آنها را می شنود در عین اینکه واقعا الفاظی تولید و انسان واقعا آنها را می شنود پس تنها راه تولید و شنیدن الفاظ، زبان و گوش ظاهر نیست و در پدیده وحی نیز می تواند مکانیسمی شبیه آنچه در عالم خواب جاری است د رعالم بیداری اتفاق بیافتد. [با الهام از بیانات ابن سینا در باب تبیین عقلانی امکان تجربه رؤیاهای صادقه در عالم بیداری برای روح انسان به شرط کم شدن مشغله روح در تدبیر جسم به اندازه خواب].[35]
نظریه سوم؛ بشری بودن الفاظ و مفاهیم قرآن
از جمله کسانی که به این نظریه پرداخته اند؛ محمد مجتهد شبستری است در مقاله «قرائت نبوی از جهان». گرچه آنچه نویسنده خود را دراین مقاله در صدد بیان آن می داند، گشودن راهی برای فهم و تفسیر متن مصحف شریف است نه پرداختن نظریه ای در باب الهی یا بشری بودن متن قرآن اما نظریه سوم به عنوان یکی از مهمترین لوازم فهم همگانی قرآن در ضمن بحث ایشان تبلور پیدا نموده. به شکلی که صراحتاً اظهار نموده است: «هم الفاظ و هم معانی[قرآن]از خود او [پیامبر اکرم]بوده گر چه او خدا را معلم خود تجربه می کرد»[36]
در اثبات نظر خود ضمن ارائه شواهدی از قرآن دال بر این نظریه بنیادی ترین استدلال خود را نا ممکن گردیدن «فهم همگانی قرآن» در صورت اسناد این متن به خدا می داند.
بیان استدلال: «میان پیامبر اسلام(ص) و قوم وی یک گفتگوی جدی و قابل فهم ازسوی دو طرف با سبک های مختلف در گرفته است»[37] و با پذیرش دعوت پیامبر به سوی یکتا پرستی و عمل به اوامر و نواهی آیین او در واقعیت عینی زندگی فردی و اجتماعی عرب تحولات بسیار زیادی به وجود آمد به گونه ای که نهایتا به پیدایش یک تمدن و فرهنگ جدید که برخی به درستی آن را معجزه اسلام دانسته اند، منتهی شد، این تحولات غیر قابل انکار گواهی است بر فهم عمومی و همگانی آیات قرآن، آیاتی که به زبان عربی مبین [زبان انسانی]بر مردم عرب عرضه می شد.[38]
بر اساس داده های فلسفه زبان تحقق یک متن [از جمله قرآن]بدون یک گوینده انسانی ممکن نیست.[39] چرا که: «نمی توانیم فرض کنیم گوینده این متن غیر از انسان است و مثلا گوینده آن خداست و در عین حال این متن را قابل فهم برای همگان اعم از مؤمن و غیر مؤمن بدانیم، غیر مؤمن که به خدا عقیده ندارد چگونه می تواند این پیش فرض یا پیش فهم را داشته باشد که گوینده این متن خداست تا این متن را بفهمد»[40]
برای او که گوینده (خدا) وجود ندارد اصلا کلامی محقق نمی شود تا آن را بفهمد، لذا لازمه تحقق کلامی مانند قرآن و قابل فهم و پذیرش گردیدن آن که همه شواهد حکایت از همگانی فهم بودن آن دارد این است که دارای یک گوینده بشری باشد. در این نظریه جایگاه وحی در فرایند تولید متن قرآن به وسیله پیامبر عبارت است از: مددالهی در توانا سازی پیامبر به اینگونه سخن گفتن و این امداد الهی (وحی) که در آیه«مَا کَانَ لِبَشَرٍ أنْ یُکَلِِّمَهُ اللهُ إلَّا وَحْیًا…»بعنوان گونه ای از فعل تکلم به خدا نسبت داده شده لزوماً به معنای تکلم در قالب الفاظ و معانی نیست، چنانچه در آیات دیگری خلق همه موجودات، تکلم خداوند به شمار آمده[41] پس تکلم الهی هر چه بوده از نوع ارتباط زبانی انسانی نبوده زیرا مقدمات ارتباط زبانی انسانی در آن ساحت وجود نداشته است.[42]
بررسی نظریه سوم
بسیاری از تعبیرات قرآنی مانند: تلاوت، قرائت، ترتیل، «کلام الله» خوانده شدن قرآن، مخاطب واقع شدن پیامبر و… که صاحبنظران در اثبات الهی بودن الفاظ مورد تمسک قرار می دهند بدون رد استدلال نظریه فوق به گونه ای تفسیر و معنا می یابند که در اثبات الهی بودن الفاظ قرآن کارگر نیستند. بنابراین در نقد این نظریه به جای رویکرد اثباتی به وحیانی بودن الفاظ قرآن از طریق تمسک به تعبیرات قرآنی و پرداختن به شواهد ناهمخوان و ناسازگار با این نظریه؛ تلاش می شود به ردّ مبانی این نظر یعنی ردّ استدلال مورد اتکای آن پرداخته شود برای این کار ابتدا خلاصه استدلال بیان می گردد:
الف) قرآن مورد «فهم همگانی» قرار گرفته به دلیل: 1. ایجاد تحولات معجزه آسای غیر قابل انکار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در زندگی بشردر حد پیدایش یک تمدن و فرهنگ نوین. 2. قابل تدبر و تعقل و در نتیجه قابل فهم معرفی شدن قرآن، به وسیله خود قرآن در آیات دعوت کننده به تفکر و تدبر و تعقل در این کتاب شریف. 3. هدایت، بصیرت، موعظه، بیّنه و نشانه روشن معرفی شدن قرآن از سوی خود قرآن. 4. تلاش علمای بعد از پیامبر تا کنون برای تفسیر و فهم آیات وحی، دلالت بر قابل فهم دانستن آن می نماید.
ب) لازمه «فهم همگانی» قرآن مفروض گرفتن گوینده ای بشری برای آن است به دلیل اینکه: فرض یک گوینده غیر بشری نظیر خدا و فرشته برای کفار در حکم فاقد گوینده بودن این کلام است که این خود نیز در حکم عدم تحقق این کلام و در نتیجه عدم فهم آن به دلیل فقدان متعلَّق فهم می باشد.
نقد استدلال
1. آنچه مورد اجماع موافقین و مخالفین الهی بودن متن قرآن می باشد، این است که قرآن مفهوم همگان واقع شده است و این نیز کاملا روش است که مفهومِ همگانی قرار گرفته که اکثریت قریب به اتفاق آنها گوینده قرآن (الفاظ و معانی قرآن) را خداوند می دانند.
اگر لازمه فهم قرآن «بشر دانستن گوینده» آن است پس چگونه برای همه افرادی که گوینده آن را خدا دانسته و می دانند فهم حاصل شده و می شود؟پس لازمه فهم همگانی قرآن لزوما ً مفروض دانستن یک گوینده بشری برای آن نیست، چرا که اکثریت؛ گوینده آن را خداوند دانسته و این پیش فرض مانع فهم آنها از قرآن نگردیده است. بنابراین با این وجود بشری دانستن الفاظ و معانی قرآن به دلیل ارائه شده منتقی می نماید مگر اینکه ادعا شود برای این اکثریت فهمی حاصل نگردیده که این خلاف فرض[اجماع] است.
2. لازمه مفهوم بودن قرآن برای همگان «به زبان بشری بودن» آن است و لازمه «به زبان بشری بودن» آن پرداختة بشر بودن آن نیست. فرض کنیم سلیمان نبی در زمان حیات خود پیامی را به زبان فلان گروه از حیوانات برای آنها در کره ای غیر از زمین ارسال می نمود. آیا اینکه آن پیام پرداخته موجودی از غیر جنس خودشان بود و طبعاً به زعم آنها وجود خارجی هم نداشت، موجب نا مفهوم بودن آن پیام برای آنان می گردید؟ یا صرف به زبان آن حیوانات بودن آن پیام، برای فهم پیام به وسیله آن حیوانات کفایت می کرد.
3. اگر نبود خدا برای غیر مؤمن، موجب عدم تحقق کلام خدا و درنتیجه محقق نشدن فهمی از کلام خدا به خاطر نبودن متعلَّق فهم می گردد. نبودن خدا برای غیر مؤمن به معنی نبودن «پیامبر خدا» نیز هست و با اسناد متن قرآن به «پیامبر خدا» معضل ِ نبودن گوینده و درنتیجه عدم تحقق متن قرآن و عدم حصول فهم همگانی از آن همچنان باقی است. بنابراین اسناد قرآن به «پیامبر خدا» هیچ مشکلی را حل نمی کند. مگر اینکه ادعا شود پیامبر «متن قرآن» را به مردم عرضه می کرد، بدون اینکه ادعای رسالت نماید برای همین مردم نیز سخنان وی (متن قرآن) را به عنوان کلام یک بشر عادی فهم می کردند که این ادعا با متن قرآن موجود که ادعای نبوت در آنها موج میزند در تناقض است.
4. اگر بپذیریم که پیامبر اسلام(ص) تنها از موضع یک انسان معمولی نه یک رسول الهی، الفاظ و مفاهیم قرآن را با مردم در میان می گذاشت مگر جز این است که بخش قابل توجهی از محتوای قرآن را بحث در رابطه با خدا، رسالت رسولان خدا، جانشینان آنها، عالم غیب، حیات بعد از مرگ و اموری از این دست تشکیل می دهد؟ اموری که فقط یک نمونه آنها نظیر معاد حدود یک چهارم آیات قرآن را به خود اختصاص داده است. اگر قبول نداشتن چیزی در حکم عدم وجود آن باشد پس این مقولات که برای غیر مؤمنین وجود ندارد، سخن از آنها برای ایشان، باید در حکم گفتار بدون محتوا باشد و سخن بدون محتوا نیز عین «لا سخنی» است و تحقق پیدا نمی کند تا مورد فهم همگانی قرار بگیرد. پس حتی اسناد متن قرآن به پیامبر به عنوان بشری عادی نه سفیر الهی به اقتضای داده های زبان شناسی، مشکل مفهوم شدن قرآن را حل نمی کند.
5. از نظر قائل به نظریه سوم: «برای نبی بنا به تجربه اش، این جملات که او منتقل می کند یک گوینده دارد و آن خدا یا فرشته است و اما برای مخاطبان نبی این جملات گوینده ندارد، مخاطبان که نمی توانند بدانند در درون نبی چه می گذرد؟ آیا کسی با او سخن می گوید؟ چگونه سخن می گوید؟»[43]
معدوم انگاشته شدن گوینده متن قرآن (خدا) به وسیله غیر مؤمنین لزوماً مقتضی معدوم بودن او نیست، همینکه این جملات برای پیامبر دارای گوینده ای حقیقی نه توهمی به نام خدا یا فرشته است و پیامبر نیز این را به درستی درک می کند روشنگر این حقیقت است که گوینده حقیقی قرآن خداست نه پیامبر حتی اگر مخاطبان نبی این امر را درک نکنند. پس اینکه کفار نمی توانند بدانند در درون نبی چه می گذرد؟ و اینکه چه کسی با او سخن می گوید؟ و کیفیت این سخن گفتن چگونه است؟ فقط می تواند در پندار آنها در رابطه با گوینده این متن تاثیر منفی بگذارد نه در معدوم شدن گوینده متن در عالم واقع.
نظریه چهارم؛ الهی بودن الفاظ و مفاهیم قرآن
از آنجایی که این نظریه به عنوان نظریه غالب و رایج گرفته شده از قرآن و سنت از دیر باز ریشه در باور عموم مسلمانان داشته؛ نظر مخالفین آن همواره در حد شبهاتی در این زمینه مطرح بوده و هیچگاه قدرت خودنمایی و غلبه و جریان سازی پیدا نکرده اند.
دلایل معتقدین به این نظریه دارای دو بخش اصلی است:
الف) استدلال بر امکان تولید الفاظ و معانی بشری به وسیله یک موجود مجرد و معرفی مکانیسم تولید الفاظ به وسیله خدا و فرشته وحی.
ب) استشهاد به تعابیر به کار رفته در آیات قرآن که ظهور در الهی بودن الفاظ و مفاهیم این کتاب آسمانی دارند تعابیری مانند تلاوت، قرائت، کلام الله نامیده شدن قرآن، تعبیر «بِلِسانٍ عَرَبیٍّ مُبِینٍ» درباره نزول قرآن، مخاطب بودن پیامبر در قرآن، نهی از عجله در قرائت و امر به پیروی از تلاوت جبرئیل.
بدیهی است درک درست تعابیر مطرح شده با اعتقاد یا عدم اعتقاد به امکان تولید الفاظ به وسیله یک موجود مجرد نظیر خدا یا جبرییل رابطه مستقیم دارد و بدون اثبات امکان تولید الفاظ به وسیله یک موجود مجرد، تعابیر یاد شده و پرداختن به بحث «الهی یا بشری بودن متن قرآن» انداختن تیر در تاریکی و تلاش بی ثمر محسوب می گردد. نظر به اینکه هر دو قسم دلایل معتقدین به این نظریه در خلال بحث های قبلی، در رد دلایل معتقدین به نظریات دوم و سوم اقامه گردید، از تکرار کلام استنکاف نموده و به همین مقدار بسنده می گردد.
نتیجه گیری:
بر اساس شواهد و تعابیر به کار رفته در آیات، الفاظ قرآن کریم دارای ساختار وحیانی می باشند و از طریقی غیر از طریق متعارف بشر در تولید الفاظ (استفاده از حنجره) به وسیله خداوند با واسطه یا بی واسطه و از طریق مکانیسم تمثل تولید و برای عرضه به بشریت در اختیار پیامبر اکرم(ص) قرار گرفته اند.
سوتیتر
بنابر حصر عقلی در رابطه با منبع تولید متن قرآن چهار نظریه متصور است: 1. الفاظ قرآن الهی ولی مفاهیم آن بشری و ساخته پیامبر باشند. 2. مفاهیم قرآن الهی ولی الفاظ آن بشری و ساخته پیامبر باشند. 3. الفاظ و مفاهیم قرآن، هر دو بشری باشند. 4. الفاظ و مفاهیم قرآن هر دو الهی باشند.
الف) خدا با پیامبر واقعا سخن گفته است. ب) سخن گفتن خدا با تولید الفاظ و اصوات به شکل متعارف بشر منتفی است. و تکلم به معنای انتقال مافی الضمیر به غیر، حتی بدون الفاظ ممکن است و به آن تکلم نیز اطلاق می شود مانند روش اشاره، نگاه و…
علامه طباطبایی می فرماید: شاید یکی از دلایلی که خداوند نفرموده «علیک» بلکه فرمود «علی قلبک»، این باشد که برساند؛ پیامبر با جان و نفسش الفاظ را دریافت می کرد (با گوش جان می شنید) نه با حواس ظاهری همچنانکه فرشته وحی را واقعا می دید اما نه با چشم ظاهری؛ چون اگر این امور با حواس ظاهری اتفاق می افتاد می بایست دیگران هم ملک وحی را ببینند و آن الفاظ را بشنوند در حالی که بارها هنگام نزول وحی کنارش بودند ولی صدایی نمی شنیدند. و اگر می شنیدند که دیگر وحی (پیام پنهان) محسوب نمی شد.
بر اساس شواهد و تعابیر به کار رفته در آیات، الفاظ قرآن کریم دارای ساختار وحیانی می باشند و از طریقی غیر از طریق متعارف بشر در تولید الفاظ (استفاده از حنجره) به وسیله خداوند با واسطه یا بی واسطه و از طریق مکانیسم تمثل تولید و برای عرضه به بشریت در اختیار پیامبر اکرم(ص) قرار گرفته اند.